کد مطلب:225157 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

بیان حبس برامکه بطور سهولت و وفات مادر فضل بن یحیی بن خالد
چنانكه سبقت گذارش گرفت هارون الرشید برمكیان را در دیر القائم به زندان افكند حموی گوید دیر القائم الاقصی بر شاطی ء فرات از جانب غربی در طریق رقه از طرف بغداد واقع است ابوالفرج گوید من خود آنجا را دیده ام و ازین روی آنجا را قائم گویند كه در آن مكان عمارتی عالی بركشیده اند و این بنا ما بین روم و فرس است تا بر آن دیدبانی نمایند و حفظ سرحد مملكتین را كنند مانند تل عقر قوف است كه در چهار فرسنگی شهر بغداد است و چون در آنجا برآیند تا پنج فرسنگ راه را تشخیص دهند و در آنجا دیری است كه اكنون خراب است ، عبدالله بن مالك و به قولی اسحق موصلی این شعر گوید :



بدیر القائم الاقصی

غزال شادن احوی



و نیز حموی گوید رقه به فتح راء مهمله و قاف مشدده در اصل لغت هر زمینی است كه در پهلوی رودخانه باشد كه آب بر آن منبسط گردد و جمع آن رقاق است و بعضی گفته اند رقاق زمینی است كه خاكش نرم باشد و ریگ نداشته باشد و اصمعی این شعر را انشاد كرده است :



كأنها بین الرقاق و الخمر

اذا تبارین شآبیب مطر



و این شهری است مشهور كه بر فرات واقع است و از آنجا تا حران سه منزل راه است و در جمله بلاد جزیره معدود است زیرا كه از طرف فرات شرقی است و هم آنجا را رقة البیضاء نامند .

و هم در جانب غربی شهری دیگر است كه به رقه وسطی معروف است و در آنجا دو قصر از بناهای هشام بن عبدالملك است كه بر راه رصافه هشام واقع بود و پائین تر از این رقه مذكوره به فاصله یك فرسنگ رقه دیگر است كه رقه ی السوداء نامند و آن قریه بزرگ و دارای بساتین كثیره است و از نهر بلخ مشروب می شود و جمیع



[ صفحه 13]



آنها با هم متصل هستند و دیگر رقه رافقه است و دیگر رقه ایست كه شهری است از نواحی قوهستان و نیز رقه بوستانی است نزدیك به دارالخلافه بغداد در جانب غربی و بسیار عظیم و جلیل القدر بود و منسوب بدانجا را رقی گویند و جماعتی از اعیان علماء وادباء به آنجا نسبت برند .

بالجمله هارون یحیی بن خالد و فرزندان و كسان او را در دیر القائم محبوس نمود وبا موكلان فرمود كه بر ایشان تنگ نگیرید و ما یحتاج ایشان را به تمامت برسانید ، همانا ایشان مرا در محل و مكانت پدر و مادر بودند و انواع حقوق بر من ثابت دارند این بگفت و به بغداد بازگشت و این وقت فصل زمستان و هوا سخت سرد بود چنانكه چنان سرمائی هیچ پیری و برنائی و جوانی ندیده و نشنیده بود . هارون فرمان داد یك هزار خروار هیزم و سیصد خروار زغال بدانجا بردند تا برامكه در محبس زحمت سرما نیابند و نیز سیصد بار جامه نفیس و پوستینهای سمور و قاقم نزد زوجه یحیی فرستاد و رقعه بدو نوشت كه تو و دختران و خواهران تو بجای مادران و برادران و خواهران من هستند و من شما را بجائی باز نمی دارم اگر خواهید در همانجا در پهلوی یحیی و پسران خود و برادران خود باشید و اگر بخواهید در بغداد نزد من بیائید .

و نیز رقعه دیگر سوی مادر جعفر نوشت كه من از خجالت بسوی تو می نویسم بر تو پوشیده نیست كه جعفر پسر تو چه گناه كرد و خیانت او به چه درجه بود و در آن گونه جرمی كه او كرد خلفا و پادشاهان چها كنند و چون كار مملكتی بود من هم كردم آنچه كردنی بود زیرا كه برای عفو جائی بر جای نماند و در این كار بسی بیندیشیدم آنگاه او را هلاك نمودم و چون او را بكشتم اقارب او را با من جای آشتی نماند اكنون تقدیر خداوند قدیر هر چه بود شد جزع و پشیمانی واسف فایده ندارد و این كرت بهر تو چیزی نفرستاده ام اینك هر مرادی داری بنویس تا بهر چه حاجت داری بفرستم .

چون آن صلات و جوایز با آن دو رقعه به مادر یحیی ومادر جعفر برسید شادمان



[ صفحه 14]



گشتند مادر جعفر زنی دانشمند و سخن گوی بود و نیكو می نوشت و در هر گونه هنر از تمام زنها امتیاز داشت و جواب نامه هارون را به خط خود رقم كرده بدینصورت به هارون فرستاد .

فرمان امیرالمؤمنین به افتخار پرستار و خدمتكار رسید آنچه از بزرگی و مهتری و دیانت او شایسته است از انواع مرحمت و شفقت در ضمن فرمان یاد كرده بودند روشن گشت اما از همت عالی خلیفه روی زمین عجب داشتم كه در مصیبت پسر بر دل مجروح من زخمی بتازه رسد و آنچه او را بخلاف و خیانت منسوب فرموده بودند و به عیب یاد كرده از كرم امیرالمؤمنین می سزد كه بر من اظهار آن تهمت كه او را بدان سبب كشتندی حرام است و اگر نابوده جوری بر وی نهند حقیقت و صحت آن در خدمت امیرالمؤمنین روشن می باشد من یكی بیچاره زن مسكینه را بدان بر چه سوزد .

امیرالمؤمنین نیكو می داند كه پسر من چگونه كسی بوده است كسی كه در جهان به هنر و خردمندی و سخاوت و شجاعت طاق بود و او جوان و مظلوم كشته شود حال مادر او چه باشد و چگونه مادر این چنین پسر زنده بخواهد ماند ، حیات ابدی و سعادت سرمدی او این است كه بدو برسد و آنچه اینجا پوشیده است در روز محشر كه قلیل و كثیر آن اعمال را بر روی او خواهند آورد پوشیده نخواهد ماند .

اما از راه كرم و كهتر نوازی و بیچاره پروری و شكسته پرستی آنچه فرموده ی كه هر چه آرزو دارای بنویس تا برایت بفرستم ، آرزوی من در این عالم همان پسر من بود كه امیرالمؤمنین او را از من جدا ساخت و امروز در حضرت خدای تعالی به كمال تضرع و زاری و نیازمندی خواستارم كه مرا بدو برساند و هو المامول للاجابة و القادر علیه .

و اما اگر رأی امیرالمؤمنین بصواب بیند و حق خدمتهای پیشینه این ضعیفه را بیاد آورد از آن ضیعتها كه باز ستانده چیزی از آن بازدهد تا یتیمان و كودكان من ضایع نگردند و پس از من دچار درویشی نشوند و بر درهای مردمان نروند



[ صفحه 15]



كه آن حال نیز مرا پس از مردن مرگی دیگر است و روح من در تاباك [1] باشد خلیفه جهان از روی تحقیق تصور فرماید كه هرگز در عالم مصیبت زده چون من نبوده و نخواهد بود .

خدای تعالی مرا پسری عطا كرده بود كه بر روی زمین هیچكس را مانندش نبود اكنون محنتی داده كه در روی زمین هیچكس را چنان محنت نیست چه آن كس كه قاتل پسر من است چندان حقوق نعمت بر ما دارد كه از دل اجازت نیابم كه آن چنان ذی حقی را بدعای بد یاد كنم و از روی مروت و حق شناسی هم نتوانم او را در این جهان بد گویم و بد اندیش آیم و هم در آن جهان نتوانم كه با این چنین صاحب حقی خصومت بورزم و دادخواهی كنم كه او روزی هزار بار به هزار گونه نعمت ما را پرورش داده است اگر محاسبان بغداد گرد آیند كه آن نعمتهای بسیار كه امیرالمؤمنین در این چند سال و این چند روز با فرزندان و كسان من مبذول داشته به شمار آورند نخواهند توانست .

خلیل بن هیثم كه از محارم هارون الرشید بود گوید شنیده ام كه چون هارون آن رقعه ی مادر جعفر را در جواب مكتوب خود بخواند سخت بگریست و بسی جزع نمود و گفت لعنت خدای بر من باد و بر آن روزی كه جعفر را بكشتم آنگاه مادر جعفر را پیام داد كه خدای تو را و مرا بر مرگ جعفر شكیبائی داد و همانا چنانكه تو سوختی و می سوزی من نیز سوختم و می سوزم در این سوز و گداز فایدتی نیست آن چه ببایست بشود شد ، هم ایدون پشیمانی را سودی نیست و نخواهد بود و نیز بفرمود مادر جعفر را بگوئید از هنگام طلوع آدم تا این روزگار هیچ آفریده در مصیبت پسرش این چنین رقعه به كسی ننوشته است آفرین خدای بر دانش و خردمندی تو باد.

مسرور خادم گوید در آن هنگام كه خلیفه آن رقعه را می خواند و می گریست و نیز مكرر می كرد سخت در بیم شدم كه بناگاه در آن حالت و در آن حال سوز و شرر



[ صفحه 16]



جگر بر من برآشوبد و بگوید تو جعفر را بكشتی چون از آن گریستن و نالیدن برست و به خویش پیوست با من گفت هم در این زمان به گنج خانه اندر شود و آن زر و زرینه و جامه و اوانی هر چه اسباب از ایشان است بیاور ، چون حاضر كردم بالتمام به ایشان باز داد و فرمود به هر هفته بایستی مادر جعفر سوی من رقعه نگارد و هر چه خواهد باز نماید .

معلوم باد مقصود از مادر یحیی كه در اینجا مسطور شد كه هارون بدو نامه نوشت زوجه جعفر بن یحیی و مادر یحیی بن جعفر است و چنان می نماید كه هارون الرشید این نامه را بعد از مدتها كه از قتل و صلب و حرق جثه جعفر گذاشته است نوشته است چه اگر در آغاز كار بلیت برامكه بود و اظهار این اندوه و پشیمانی می نمود بدن جعفر را تا مدت دو سال بر دار نمی گذاشت و از آن پس نمی سوزانید و آن صدمات و مشقتها بر فضل و یحیی وارد نمی كرد و در اوان گرفتاری ایشان بطوری خشمناك بود كه اگر كسی در حق ایشان ترحمی و تفضلی می نمود دچار عقوبت می شد و كجا مادر جعفر چنان رقعه می نوشت و كجا جواب او را قرائت و اظهار عنایت می كرد .

و اگر مسرور را چنانكه بعضی نوشته اند به قتل رسانیده باشد ببایست در همان موارد روی داده كه بر ایشان ترحم كرده و از گذشته پشیمانی گرفته بوده است چنانكه ضیاء برنی در اكرام الناس در مقام دیگر گوید برمكیان را یك چندی در رقه موقوف داشتند و چون هارون از بغداد به جانب مكه و اقامت حج آهنگ سفر نمود برامكه را دیگر باره برقه فرستاد و جماعتی از سواره و پیاده بر ایشان موكل ساخت در این اثنا مادر فضل در رقه وفات نمود و مصیبت برامكه تازه شد .

و چون این خبر به هارون رسید از آنجا كه هارون را این زن شیر داده و تربیت كرده بود و در مراتب عفت و عقل و درایت و امانت و دیانت نظیر نداشت بسیار جزع نمود و روضه او را بر كنار فرات مقرر داشت و در آنجا مقبره سخت نیكو مرتب داشتند و ملكها بر آن وقف كردند كه می نویسد تا امروز آن روضه باقی است و چون هارون از تعزیت مادر فضل فراغت یافت به اقامت حج پرداخت فضل بن یحیی در مصیبت آن



[ صفحه 17]



مادر مهربان چندان بموئید و بزارید كه مشرف به هلاكت گردید او را تسلیها دادند تا از آن شدت اندوه و كثرت زاری فرود آوردند .

هارون الرشید در اوان حركت به سفر مكه معظمه حاتم بن هرثمه را كه یكی از فرمان روایان بزرگ و سركشان عراق بود برای حفظ و حراست برمكیان در عراق بگذاشت و او بگمان اینكه رضای خلیفه در آزار ایشان است كار بر ایشان تنگ همی گرفت و ایشان را به تهدید و تشدید پریشان خاطر می داشت چون خلیفه این اخبار را بشنید سخت برنجید و با حاتم بن هرثمه عتابها و خطابها نوشت و او را از آنجا دور ساخت و دیگری را از معتبران درگاه به محافظت ایشان برگماشت و در رفاه حال و فراغ بال و آسایش خیال و آرامش جمعیت و جنجال ایشان وصیتها و سفارشها نمود .


[1] يعني اضطراب.